جای خدا

 دیر بازی است که  

 من آمده ام  

 از درونِ غم و درد  

 تا باور ِ دل  

 دیر بازی است شکفتم از نو  

 

 مثل یک غنچه ی سرخ  

 حال   

 من آمده ام...  

 باید بود،باید ساخت  

 باید داشت  

 قلبِ سلیم  

 

 گرچه من نفهمیده ام هنوز  

 به کجا باید رفت  

 لکن  

 می شود از غم و رنج  

 به درون دل خود  

 رفت   

 و  

 خدا را  

 یافت کرد... 

 

 

 

 

سال اول دبیرستان 

زنگ ریاضی(خانم 

حقانی) 

1385-6

دنیای من

 

زندگی راه به بیراهه و جایی دگر است  

دگرین راه فنا نیست جهانی دگر است  

این جهانی که بسازی نه تمام ِ دنیاست  

جایگاهی به خدا به زسرای گذر است 

 

 

 

 

سال دوم دبیرستان 

  ترم دوم 

زنگ تاریخ ادبیات 

1386-7

شهید عبدالحسین شاه زید

عشق را با عشق در هم می دهند  

گریه را با زار یکدم می دهند  

این سوارانی که بینی در نثار  

عشق را با خون می سازند وصال  

عشق را با خون ِ یک سر می دهند  

عشق را بی دست و مرحم می دهند  

مرحمش را در سماوات ِبرین  

از نیِستان ِ رضایت می دهند 

 

 

سال اول دبیرستان 

ترم دوم-زنگ فیزیک 

(خانم قاسمی) 

1385-6

هدف

در رَهِ عشق تو چه باید سرود  

در  هدفِ عشق چه باید سکوت  

در سر من شور و صفای خداست  

در دل من عشق همیشه خداست  

عشق من آن نیست که هی بگذرد  

بر سر هر فاصله مِی بگذرد  

ذهن!فراتر ز رُخِ یار رو  

تا که ببینی فلکِ راه رو  

عرش و فلک در ره کوی تو است  

مهر خدا در سر و روی تو است  

گر ره ِ کوی تو خدایی شود  

عشق فراتر زغباری شود  

راه وزین برگزین  

عشق،برین برگزین  

ره روی کوی خدا  

راهِ ثمین برگزین. 

 

 

 

 

سال اول دبیرستان 

ترم دوم-زنگ فیزیک 

1385-6

من

من نه آنم که توانم دلِ اورا ببرم 

دیگران در دلِ او جای دگر می نگرند   

 

                                      پیشتر باید رفت 

                                      بعد ها زائد رفت  

                                                                 در کجای دلِ او  

                                                                 می توان تا بعد رفت... 

 

 

 

 

سال اول دبیرستان 

زنگ زبان فارسی

6-1385

چه خدای بدی

از چه نداری خبر از خویشتن


یار حضور و تو نداری حضور


همیشه وجدان حرف آخر را می زند


این وجدان است که باید بگوید


فطرتی که قوی شده باشد


و او...

یعنی محبوب دل ها آن را پرورانده باشد...


اگر باران برای نشستن بر دل زمین جایی نداشت و از قبل اجاره نکرده بود...


آنوقت همه اش خاک می شد در زیر زمین...


آنوقت دیگر نه کسی میفهمید باران هست


نه دوستش داشت


و نه برایش دعا می کرد


و حالا که جایی برای خود دارد نباید از تکاپو باز ایستد


عشقش در رفتن است و رفتن


و هرروز...


و هر روز قصه ای جدید از سرگردانی باران...


از سرگردانی اشک های بی سامان...


از دل من و تو...


از دلی که آن را به خودش واگذاشته ایم و


به راستی اگر خدا ما را به خود واگذارد چه خواهد شد...


دلی که هر روز به او میگوییم از فردا جاده ای برایت در دست تعمیر دارم که


باید خدایت را در آن بگنجانی...


غافل از آنکه حق در تمام رگ هایمان جاری است...


حال این باران نعمت ها و لگد های ما که باران را نمیبینیم...


حتی درموردش گاهی نمی اندیشیم...


و حتی گاهی میگوییم


:  چه خدای بدی.


به راستی که...


دل را که سیاه کنی همین است...


می گویی ...چه خدای بدی...


اگر او بد است


من و تو که ذره ای از جود و سخایش را


ذره ای از بخشش اورا


نداریم اندازه ی بدی مان چقدر است؟


نمره ی من و تو در این وادی چیست؟


اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم...


فوقع ماوقع

اینجا قلب من است که متزلزل است...
زلزله آمده..
ویران کرده.
امدادگر می خواهد.
امدادگر!
یعنی می آید...
نه نه...
خیلی وقت است که آمده یعنی خیلی وقت است که بوده و من نبوده ام...
گفته و من نشنیده ام...
خواسته و من نخواسته ام!
آری این زلزله هم کار خود اوست...
اما این زلزله تمام سیاهی هارا ویران کرد
و حالا من هستم که باید بنا کنم خانه ای از خشت و گل آدمیت!
هزینه اش فقط مراقبت است از خود.
یعنی تو!حواست باشد!
برای اینکه به او برسی و سپاسگذاری اش کنی
باید!!!!باید از راه های میانه به او برسی
و او را بیابی...
این راه دل می خواهد
بساز و دل نبند و برو
تنها اوست که پاسخ دلداده گی هایت را خواهد داد...

-

نگو که هوای رفتن کرده ای

 نگو که دلت را به دریا زده ای

 نگو که دیگر هست و نیستت را داده ای

نگو که نمی شود...

 نگو که امواج خروشان دریا آرامشی از تو است

نگو که آن همه عشق را به دست بادهای موسمی می سپاری و به هرکوی و برزنی نثار می داری

نگو که دیگر عشق مرده است

...

 دریا همه ی تنهایی باران است

 و باران...

و باران در تنهایی خویش ابری است!

دریا همیشه شفیق باران

و باران

در اعماق دریا

دیگر تنها

نیست!